88/5/28
3:12 ع
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی(ندانستم=توقع نداشتن)
عهد نابستن از آن بین که ببندی و نپایی
گر بیایی دهمد جان گر نیایی کشدم غم
من که باید بمیرم چه بیایی چه نیایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که دگر غم برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که پروانه نداند که تو در خانه مایی
دل عاشق به پیغامی بسازه
خمارآلوده با جامی بسازه
مرا کیفیت چشم تو کافیست
ریاضت کش به بادامی بسازه
اگه روی تو بینم ما چه می شه
از آقایی تو که کم نمی شه
دو چشمونت پیاله پر ز می بی
دو زلفونت خراج ملک ری بی
همی وعده کنی امروز و فردا
ندونم ما که فردای تو که بی